۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

Zendegi 1

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *زندگی*
کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم " استاد فرزانه شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● زندگی ●
در طی تمامی فرگردهای نوشته شده,همواره پایه,واساس همه بخشها ی یادشده برمعقوله ی« زندگی» بناشده بودوتلاش براین,داشتم که بادرنظر گرفتن,هریک کلام بارارزش ازاندیشه های فیلسوف واندیشمندایرانی*ارد بزرگ تمامی جوانب,اندیشه های ایشان رابازندگی هماهنگ کرده,وآنرادرراه زندگی درست بااندیشه های نوین بکارگیریم,بااین وصف درفرگردی که بنام «زندگی» دراینجاداریم احساس میشودتمامی گفته های نوشته شده,درفرگردهای قبلی راتکراری دوباره,باید,که,این خود یازده جلددیگری خواهدشد.لذادرکوتاهی سخن تلاش میکنم تنهااندیشه های *اردبزرگ رایک بیک به تفسیر نشسته واز زیاده گوئی نیزپرهیزداشته باشم تااثربهتری رانیزبرخواننده ی خودشاهدباشم
*- آنچه رخ داده راباید پذیرفت اماآنچه راروی نداده،می توان به میل خویش بنانمود.*اُردبزرگ
ما همواره,درزندگی روزهای بیشماری,راپشت سر گذاشته ایم که,خاطره هاوتجربیات ماست وبراساس همان خاطره ها وتجبیات آموخته شده ازآن تلاش میکنیم زندگی راادامه دهیم وکمتردچارمشکل شویم , بسیاری ازمابااینکه تمامی خاطرات بنوعی برای همیشه تمام شده است آنرابگونه ای دردآلود وغم آور به همراه,خودمیکند,تااینحدکه زندگی امروزرادریادگذشته,وآنچه اتفاق افتادوچیزهائی که نمی بایست میشداماشدازدست میدهندوروزگارامروزبربادرفته ی گذشته ای میشودکه می بایست در زمان گذشته,جانهاده شودوگاه خاطری باشدویادی برای آنکه مجدداشتباهی نکنیم ودگرباره,دچار شکست واندوهی تازه,یاهمانند نشویم,بااینوصف آنان که باگذشته,زندگی میکنندوحال وآینده ی خویش می بازندبسیاری ازموقعیتهای کنونی زندگی راکه میتواندبشکل قابل ملاحظه ای باعث شادی روح واندرون وخوشبختی همیشگی ایشان باشدازدست میدهندلذالزومی زندگی براین است که گذشته رابردیروز وااگذاریم وامروزرابرای فردابسازیم وبه میل خویش دوباره تلاش کنیم همه ی آن چیزهائ رابدست بیاوریم که یاازدست داده ایم یابشکل,دیگری میتوانیم آنرا
جبران کنیم حال با جایگزین کردن چیزی همانندآن درزندگی یاپیدا کردن راهی جدید ونوین درراه,ادامه ی زندگی.چیزی که بیشتر ازهمه دراینفرگرد میخواهم ازآن سخن بگویم زندگی ازدواج وطلاق است ازدواجها وطلاقهائی که بسیاری ازآن توسط خودمادرزندگی دیگران پیش میاید یا اجازه میدهیم که دیگران برای ما سازنده ی آن باشندتا زندگیها بربادرفته,دوستیها بهم بریزدشادیها نابود شودزندگی وآشیانه فرزندانی ازبین برودبسیاری از دشمنیها شکستها ودردها قدرت گرفته وزندگی کسی یا کشانی را تاابد دچاردردواندوه کند .
____* پیامی از آن سوی پایان, از اخوان ثالث ____
اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
بالهامان سوخته ست
‌ لبها خاموش
نه اشکی ، نه لبخندی
‌و نه حتی یادی از لبها و چشمها
زیرک اینجا اقیانوسی ست
که هر بدستی از سواحلش
مصب رودهای بی زمان بودن است
وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
همه خبرها دروغ بود
و همه ایاتی که از پیامبران بی شمار
شنیده بودم
بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
باری ازین گونه بود
فرجام همه گناهان و بیگناهی
نه پیشوازی بود و خوشامدی
‌نه چون و چرا بود
و نه حتی بیداری پنداری
که بپرسد : کیست ؟
زیرک اینجا سر دستان سکون است
در اقصی پرکنه های سکوت
سوت ، کور ، برهوت
حبابهای رنگین
در خوابهای سنگین
چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
و سیا سایه ی دودها
‌در اوج وجودشان ،‌گویی نبودند
باغهای میوه و باغ گل های آتش
رافراموش کردیم
دیگر از هر بیم و امید آسوده ایم
گویا هرگز نبودیم ،‌نبوده ایم
هر یک از ما
در مهگون افسانه های بودن
هنگامی که می پنداشتیم هستیم
خدایی را ، گرچه به انکار
انگار
با خویشتن
بدین سوی و آن سوی
می کشیدیم
اما کنون بهشت و دوزخ
در ما مرده ست
زیرام خدایان ما
چون اشکهای بدرقه کنندگان
بر گورهامان خشکیدند
و پیشتر نتوانستند آمد
ما در سایه ی آوار تخته سنگهای
سکوت آرمیده ایم
گامهامان بی صداست
نه بامدادی ، نه غروبی
وینجا شبی ست که هیچ اختری
در آن نمی درخشد
نه بادبان پلک چشمی
نه بیرق گیسویی
اینجا نسیم اگر بود
بر چه می وزید ؟
نه سینه ی زورقی
نه دست پارویی
اینجا امواج اگر بود
با که در می آویخت ؟
چه آرام است این پهناور
این دریا
دلهاتان روشن باد
سپاس شما را ، سپاس و دیگر سپاس
بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی تراود
خانه هاتان آباد
بر گورهای ما هیچ سایبان
و سراپرده ای مفرازید
زیرا که آفتاب و ابر شما
را با ما کاری نیست
و های ،‌ زنجره ها !
این زنجموره هاتان را بس کنید
اما سرودهاو دعاهاتاناین شبکورها
که روز همه روز،‌و شب همه شب
در این حوالی به طوافند
بسیار ناتوانتراز آنند
که صخره های سکوت را بشکافند
و در ظلمتی که ماداریم پرواز کنند
به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
باداشما راآن نان و حلواها
باداشما راخوانها،خرامها
مارااگر
دهانی و دندانی می بود
‌در کار خنده می کردیم
بر اینها و آنهاتان
بر شمعها ، دعاها ،‌خوانهاتان
در آستانه ی گور خدا و شیطان
ایستاده بودند
و هر یک هرآنچه به ماداده بودند
باز پس می گرفتند
آن رنگ و آهنگها،
آرایه و پیرایه ها
شعر و شکایتها
و دیگر آنچه ما را بود
بر جا ماند
پروا و پروانه ی همسفری
با ما نداشت
تنها،تنهایی بزرگ ما
که نه خداگرفت آن را
نه شیطان
باماچو خشم ما
به درون آمد
کنون او
این تنهایی بزرگ
با ما شگفت گسترشی یافته
این است ماجرا
ما نوباوگان این عظمتیم
و راستی
آن اشکهای شور
‌زاده ی این گریه های تلخ
وین ضجه های جگرخراش
و درد آلودتان
برای ما چه می توانند کرد ؟
در عمق این
ستونهای بلورین دلنتک
تندیس من های شما پیداست
دیگر به تنگ آمده ایم الحق
و سخت ازین مرثیه خوانیها
بیزاریم
زیرااگر تنهاگریه کنید
اگر با هم
اگر بسیار اگر کم
در پیچ و خم کوره راههای
هر مرثیه تان
دیوی به نامِ نامی "من"
کمین گرفته است
آه
آن نازنین که رفت
حقاچه ارجمندوگرامی بود
گویی فرشته بودنه آدم
در باغ آسمان و زمین
ما گیاه واو
گل بود,ماه بود
با من چه مهربان
و چه دلجو
چه جان نثار
او رفت ، خفت ،‌ حیف
او بهترین ،‌عزیزترین دوستان من
جان من و عزیزتر از جان من
بس است
بسان است این مرثیه خوانی
و دلسوزی ما
از شما چه پنهان ،‌دیگر
از هیچ کس سپاسگزار
نخواهیم بود
نه نیز خشمگین و نه دلگیر
دیگر به سر رسیده
قصه ی ما

مثل غصه مان
این اشکهاتان را
بر من های بی کس مانده تان
نثار کنید
من های بی پناه خود را
مرثیت بخوانید
تندیسهای بلورین دلنمک
اینجا که ماییم
سرزمین سرد سکوت است
و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
مرگ ما را
به سراپرده ی تاریک و
یخ زده ی خویش برد
بهانه ها مهم نیست
اگر به کالبد بیماری
چون ماری
ب آهسته سوی ما خزید
و گر که رعدش غرید
و مثل برق فرود آمد
اگر که غافل نبودیم
وگر که غافلگیرمان کرد
پیر بودیم یا جوان
بهنگام بودیاناگهان
هر چه بود ماجرااین بود
مرگ ، مرگ ، مرگ
ما را به خوابخانه ی
خاموش خویش خواند
دیگر بس است مرثیه
‌دیگربس است گریه وزاری
ما خسته ایم،آخر
ماخوابمان می آید دیگر
ما رابه حال خودبگذارید
اینجا سرای سرد سکوت است
ما موجهای خامش آرامشیم
با صخره های تیره ترین
کوری و کری
پوشانده اند سخت چشم و گوش
روزنه ها را
بسته ست راه
ودیگر هرگز
هیچ پیک وپیامی
اینجا نمی رسد
شاید همین از ما
برای شما پیغامی باشد
کاین جا نه میوه ای نه گلی
هیچ هیچ هیچ
تا پر کنید
هر چه توانید و می توان
زنبیلهای نوبت خود را
از هر گل و گیاه
و میوه که می خواهید
یک لحظه لحظه هاتان
را تهی مگذارید
و شاخه های عمرتان را
ستاره باران کنید
____ سروده ی مهدی اخوان ثالث ____
*- بزرگترین گمشده های مادرزندگی،نزدیکترین ها به ما هستند !.*اُردبزرگ
مادرکنارخویش همواره عزیزان وآشنایانی راداریم که درزندگی مانقش اصلی رابازی میکنندکسانی که مداوم درغم وشادی ماشریک بوده اند کسانی که,زمانی,ازآنان نیزبرای شروع زندگی مشترک شخصی خود جداشدیم بازنقش خودرادر زندگی ماداشته اندچون والدین وخواهروبرادرواقوام نزدیک,امابسیار اتفاق میافتدکه ازدواجها وجدائی ها,همراه,باوصلتی بایک فردازخانواده ی دیگر,سبب جدائی بین دختروپسر باخانواده ی اولیه خودبه شکل های گوناگون میشود,مثلااختلافات زناشوئی که بین ایشان درمیگیردوخانواده هادخالت میکنند,یااختلاف ب مادرزن وپدرزن یامادرشوهروخواهرشوهروامثال اینها,که گاه فامیل دورونزدیک رانیزبرای بقای زندگی مشترک خودنیزمجبوربه ترک میشویم,وگاه نیزاین,دور شدن هامثل مهاجرتی ست که معنای ترک کردن همیشگی رانداردبلکه دورترازهم زندگی کردن است وروابط همچنان ادامه,داشته وگاه حتی براستحکام روابط نیزافزوده میگرددچراکه کمتر امکان این رادارند که درزندگی هم,دخالتی مستقیم ووروزانه وماهانه,داشته باشندواگرچه,این باعث تاسف است که,روابط متاسفانه,بین خویشاوندان یاوالدین,درزندگی دختروپسری,که تازگی,زندگی مشترکی راشروع کرده اندهمواره,دریک تَنش نامحسوس وگاهی هم کاملاعلنی ومشخص میگذردوتمامی ِمدت زوج جدید وجوان ما,مجبور به,اثبات خود,به طرفین یعنی خانواده ی همسرخودهستندکه لزومی نیست همسری مطابق خواست پدر یا مادر یا افراد خانواده میبایست درزندگی مشترک هردوزوج تابع یکدیگر باشند نه تابع کسانی بیرون ازخانه حتی اگرخانواده شخصی زن یاشوهرباشدواین حساسیت رانیزخود والدین طرفین ایجاد میکنند ین بی احترامی به شخصیت افراداست که ایشان,راهرگونه که هست نپذیریم چون خود چیز دیگری را دوست داریم یااینگونه رفتارنکنیم بعدازگذشته دورنیزگفته اند : علف میبایدبه دهان بزی شیرین بیایدوآنکس که میبایست دوست داشته وبپذیرددوطرف ماجراهستند یعنی زن شوهرکه باید خودیکدیگرراقبول داشته باشندوشایدبسیارهم,یگدیگررادوست دارنداماباهمه دوست داشتن یک لحظه هم قادرنیستنددرکنارهمسرخوددرخانه ی والدین اوباشندچرا؟قبول کنید دراینجا,ایرادازاویاآنهانیستندایرادبایدازشماباشدوگرنه,هیچکس ازمهمانی رفتن ودورهم بودن خانوادگی دوری نمیکنداگر براستی,درآنجا,آسایش وآرامش روحی وفکری ومعنوی داشته باشدوحس کند که بودن او درآن مکان بزودی تولیدناراحتی وسرانجام ناراحت شدن ازهمدیگرنخواهدبودوگاه دقیقا برای نگاه داشتن همین احترام است که کسی مثلاعروسی یادامادی ازدیدن خانواده ی فردمتقابل دوری میکند تااحترام دوجانبه حفظ شودوگرنه هیچکس به اسم مادرزن یامادرشوهریا...باکسی دشمن نمیشودیاازاودوری نمیکند,این رفتارماست که دشمنی ایجادمیکندودوریهارابوجود میاوردودوستی هاوهمدلی هارانابود میکند.
● رفتار من عادی است از:قیصر امین پور ●
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا
همان نام و با همان
رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شبهای بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و اروغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
● شعراز: قیصر امین پور ●
این درست نیست که مداوم ازدیگران بخواهیم چون,درخانه ی ماوکوچکترازما هستند واکنون برای نیم روزی یکروزه,حتی بدلایلی هفته ای وماهی ,مهمان ما شده اندحتی حرمت مهمان بودن اورانگاه نداریم واورامعذب خواسته های شخصی خودکنیم بی توجه باین که,اصلا چرابایداهمیت داشته باشد که,اومطابق میل مارفتارکندوخودش نباشدمگراین شخص یک انسان جداوجزا با عقل وفکر نیست ومگراو وخانواده ی اوپیش ازشماوعمری بدون شما زندگی نکرده اندوبرخودوزندگی خوداعتباری نداشته اند که شما امروز قانون چگونه بودن را میخواهید باو بیاموزید وچه شده است که به شماکه رسیدشما انسان متمدن بافرهنگ وفهمیدهومظهر دانائی هستید واونیست؟! وچه کسی گفته است همه رفتارهای شمابی نقص است وهرگونه که شمارفتارمیکنیددرست است وهمه چیزبه گونه ای دیگراشتباه ؟وازکجامعلوم,این شمانیستید,که سراپا تقصیرسراپاغرور سراپاخودخواهی بناگاه,ازراه رسیده اید وانتظاروتوقع,احترام,ازعالم وآدم راداریداماهرگزیادنگرفته ایدکهمتقابلا احترام کنیداگر احترام میبینید. حترام,احترام میآورد,واحترام راانسان باید درفتارخویش داشته باشد تا احترام نیزببیندهیچکس مجبور نیست به کس دیگری به هر مناسبت ونامی که دارد,بی دلیل احترام بگذارد بخصوص وقتی,احترام نمیبیندواین سواستفاده,از مقام بزرگتری است وشایداین شما هستید دررفتار واخلاق وسخن تماماوسراپاسرشارازاشتباه عمری رازندگی کرده اید وقانونهائی وضع کرده اید که فقط بدرد ودتان میخوردپس قبول کنید شماهستیدکه,ایراددارید نه فردی ازخانواده ای دیگروفرقی نمیگکند شما دراین راستاباچه کسی مواجه باشیدغریبه یاآشنا شمابایداول یادبگیریدکه هرکسی برای خود احترامی دارد وکسی,احترام باید ببیند که,احترام نیزبه دیگران بگذاردوگرنه هیچ آدمی دردنیا تحمل اینرانمیکند که همیشه,یکطرفه,احترام بگذاردومداوم کوچک شده ودچار مشکل باشما باشد.بهر شکل,هرچه باشد,اواینک,چه عروس ماچه دامادماهمراه فرزندخودمادرخانه ی مامهمان هستندوهرچه کنیم نیزشخصیت فرزندخودرانیزدرنزدهمسراوخوارکرده وزیر سوال خواهیم برده ایم وحتماهمسراوازاوخواهد پرسیدکه چراتودرمقابل مادرو پدرت هیچ,ارزشی نداری که لااقل بخاطرتو,حرمت همسرت رانگهدارند.واینواقعیتی ست اگرشما فرزند خود را دوست داریدحرمت اورا نیز همینگونه نگاه,داریدکه به انتخاب اوکه,همسراوست,احترام بگذارید درعین حال هیچکسی محتاج احترام شما هم نیست اگربه شمااحتر ام گذاشته وبه دیدارِ شما میآید,حرمت خودرانیز نگهدارید وبه حرمت اینکه تااینجا آمده ومهمان شماست,احترام,اوراپاس بدارید که دراصل احترام فرزندخودرا نگه داشته ایدواختلافی رابیشتر نکرده ایدودعوائی راهمراه اوبه خانه ی فرزند خودنفرستاده اید که دراتمام مهمانی بدلخوری اوو ازشما جدا شده ودرخانه یخود ازاین شب واین ساعات افسرده باشدوبر زندگی ایشان نیز تاثیر بگذارداینگونه میشود که بینن خانوادهها جدائی میافتد وسرانجام نمیگوئید من چه کردم میگوئید عروس یادامادمااشکال دارد یاادم سازگاری نیست قهرقهرُو وبدخلق است اما بروید ببینید ایا او درجای دیگری هم همین حرفهارا درپشت سرخود دارد یااینکه فردیست که همگان دوتش دارند وباو احترام میکگذارندانوقت مشکل را درخود جستجو کنید چون بی شک آدم ناسازگار شما هیستید نه او,وبدنیست, یکباربه,آخرین بارهائی که اورادیدیدفکر کنیدکه چگونه ازاوپذیرائی کردیدواوآیاباکدامین خنده وکدامین دعواکدامین دلخوری کدامین محبت ازخانه ی شمابیرون رفت مقدار سخنان خوب شمابیشتر برترازوی عدل شماسنگینی میکند یازخم زبانها متلکهاپشت چشم نازک کردنها؟!حتی بسیاری از دوستی های ماهم به همین شکل به هیچ کشیده میشودکه در نهایت که ازهم جدا میشویم دردل هزاربار راباخود میبریم که ازبارمتلکهاوکنایه هاپر شده است ودرآن نه ازمهری خبریست نه ازدوستی نه همدلی خوب بهترین وساده ترین فرم آن جمله که برای همکگان هم قابل فهم باشدهمین است,که بگوئیم:انسان مرض نداردجائی برودکه فقطباعث آزاراوست واگرقراراست غذائی بخورد وتفریحی داشته باشد نه محتاج یک لقمه غذای پزازکنایه ومتلک شماست نه دردنیاجا قحط آمده است که آنجارابگذاردبیایدوخون دل بخوردوبرودوبه اسم احترام نگهدار کیسه بُکس زبان شمابشودوبازهم خاموش بماند مبادااحترامی که شمابخودنگذاشتیدازطرف او شکسته شودواگر شدحتماحق شمابودبرگردید وبه حرفهائی که باو زدید فکرکنید یادتان بیاید خود کی شروع کردید که باینجا ختم شد همه زیان شمارا دارند وهمه هم میتوانند چشم بندند ودهن بگشایند مهم این است که خودارزش خود بداریم وخود زبان به ناحق نگشائیم ودلی را نشکنیم واگردیدیدآن شد که بناید میشداین را اشکال خود بدانیدنه,اشکال,اوکه به دیدارشماآمده بود چون] هرچه هست اوآمد و او به سلام آمده بودوبه دیدارشمانه,به دشمنی وآزار!امااگراو شروع کرده باشدشمارفت وآمدنکنیدیکجائی این شخص هرکه هست بایدادب بشودوبزرگ وکوچک هم نداردکسی که,احترام خودرانگه نمیداردارزش احترام گذاشتن هم نداردواینگونه بایدیادبگیردکه وقتی مهمان داردومهمانی میرود,ادب واحترام وحق زبان رانگاهدارد.هیچکس هم محتاج هیچکس نیست وهمه یک لقمه نان وپنیررادرخانه دارندکه پای سفره کسی هرکه میخواهد باشد,خوارنشوند,گاهی هم بهتراست انسان حتی درنداری گرسنه بماندومحتاج کسانی نشود که حرمت نمیشناسندوارزش نمیدانندوحق زبان رادرست بجانیاورده واز بزرگی واحترام وموقعیت بددیگران به نفع خودسواستفاده میکنندتااوراخوار کنند.
●آیینه ی دق ,شاعر:« نادر نادرپور »●
شب ها که پر پر می زند شمع
با کوله بار اشک های مرده ی خویش
تنها در آن سوی اتاقم
شب های پاییزی که پیش از مردن ماه
آتش به سردی می گراید در اجاقم
خاموش ، پشت شیشه ی در می نشینم
شمع غمی گل می کند در سینه ی من
آن قدر زاری می کنم تا جیوه ی اشک
هر شیشیه ی در را کند ایینه ی من
آنگه درین ایینه های کوچک دق
سیمای دردآلود خود را می شناسم
سیمای من ، سیمای آن شمع غریب است
کز اشک ، باری می کشد بر گرده ی خویش
من نیز چون او در سراشیب زوالم
با کوله بار روزهای مرده ی خویش
در زیر این بار
اندام خون آلود خود را می شناسم
اندام من ، اندام شمعی واژگون است
کز جنگ با شب ، پای تا سر غرق خون است
هر چند نور صبح را می بیند از دور
هر چند می داند که این نور
از مرگ با او دورتر نیست
اما درین غم نیز می سوزد که افسوس
زان آتش دیرین که در او شعله می زد
دیگر خبر نیست
دیگر اثر نیست
شبها که پرپر می زند شمع
در زیر بار اشک های مرده ی خویش
درش یشه ی در ، نقش خود را می شناسم
پیری که باری می کشد بر گرده ی خویش
در زیر این بار
دیگر نه آن هستم که بودم
خالی است از آن آتش دیرین ، وجودم
پیچیده در چشم فضا ، دود کبودم
افسوس ، افسوس
دیگر نه آن هستم که بودم
___ شاعر:« نادر نادرپور »___
درعین حال,اکنون که,ایشان,درواقع مهمان ماست اماخانه ی خود,زندگی شخصی خود ومسئولیت شخصی خودرادر زندگی مشترک خودداردآیا پسندیده است که,اورامعذب خودکنیم,وآیاهرگز مابا دیگرمهمانان خودچنین رفتاری میکنیم که باعروس ودامادخوداینگونه برخوردمیکینم تادرحضور کنارماحتی مجبور باشند,رفتاروکردارخودراعوض کنند تاماخوشمان بیاید یاهیچ چیزی مارا ناراحت نسازدیاچیزی بم برنخوردوازخودباید بپرسیم واقع مگرماکه,هستیم,دیروزماهم عروس ودامادیکی دیگربودیم خوب است همین رفتارمداوم باماشودکه بردیگری روامیداریم؟ که دوسه باری تکرار شود وانسان درجائی معذب باشددیگر لزومی به,این مهمانی رفتن پرعذاب نمیماندوهمینها شروع اختلافات خواهدشدوچرابایدبطور مداوم دختر وپسروعروس داماددرنزدوالدین اینهمه مواظب رفتارخودباشندمگر شماهستیدکه میخواهید باایشان زندگی کنیدواگربدبودچرادختریاپسر شمادرحال زندگی بااوست یا چرا دیروزخودتان حتی شاید برخلاف خواست دختر وپسر خودبه خواستگاری کرده ویاجواب مثبت به ازدواج دونفری داده اید که فرداشمانیستید بایدمدام یگدیگررادرتمام طول عمرتحمل کنندآنهم بی اینکه حتی مایل به ازدواج بااین دختر یاپسر بوده باشنداینگونه کارهاست که مادرمقام والدین خود مشکل راازاول تولید میکنیم وبعددرداخل زندگی زوجین بازخودمااختلاف درست میکنیم واصلا توجهی باین نمیشد که,دخترماپسرمااین میان بیش ازهمه ازدست طرفین درعذاب است وم خوداندوه ساز زندگی عزیزی دیگریاشخصی آشناوغریب میشویم وقتی که خودماهزاران راه نرفته در پیش روداریم که,اگر بخواهیم,به هریک ازآن بپردازیم جائی برای دخالت درزندگی دیگران چه آشناباشد چه غریب چه حتی فرزندما (بخصوص فرزندما که باید بهترین رابرای اوبخواهیم نه اینکه خودمشکل اوباشیم) دیگرباقی نخواهدماند
___ انتظار , از ف.شیدا _____
صدایم کن که از
انتظار بیزارم
از دلتنگی آشفته
صدایم کن
که در بیصدائی سکوت
تیک تاک ساعت
بدلم می کوبد
و تنفس هر بار
قفس سینه ی من را به فشار
باز آلوده بخون می سازد..
قلب خونین مرا باور کن
و مرا باز بخوان
که دلم , دلتنگ است
و فقط منتظر آن لحظه ست
که تو یکبار دگر
نام مرا
بر لبت ساز کنی
بر لبت ساز کنی
____ شعراز : فرزانه شیدا_____
چرابایدعروس ودامادی که,درشروع یک زندگی نیازبه,ایجادتفاهمی متقابل باهم دارند,دربودندرکنار والدین,مداوم مجبورباشند که مواظب رفتارخودباشند یااینکه انگونه,رفتارکنند که مادوست داریم که این نهایت بی انصافیست.قبول کنیم که ماهستیم,که زندگی هارابرهم میزیزیم,درزمانی که همیشه میگوئیم من آزارم به مورچه هم ,نمیرسدلطفا آزارتان را به مورچه هم برسانید چون بسیار بارها دل کسانیرا دررفت وامدهای خود شکسته اید که حرف آن پیش بیاید جز محبتباو نکرده بودید وهرگز نیز بخاطر نمیاورید چندین وچندبار به کارهای او که به شما مربوط نبود دخالت کرده اید یا کجا متلکی ونیش وزبانی را به خند وشوخیهم شده نثار نگاه ارام او کردید که شاید حتی روحش هم خبر نداشت این دشمنی ازمجا شروع شده ویا چه با شما کرده است که لایق این پشنت چشم نارک کردنها یا متلم شنیدن ها باشد اگر با کسی مشکل دارید درست بنشینید وبگوئید دردتان چیست شاید براستی این شما هستید که مشکل دارید وشاید اوبتواند جوابی بدهد که دریابید که اوبا شما مشکلی نداشته ندارد نمیخواهد هم داشته باشد.اما ازاین بپرهیزید که مداوم زبان متلم باشید وکنتایه وسانده ی دعوا چون بی شک برای همیشه فرزند خودرا ازدست میدهید یا اشیانه ی شخصی اورا با همسرش به سیاهی کشیده اید وباخیال راحت نشسته اید وعروس وداماد رامقصر میدانیدوحتی خبر ندارید که آتشبیار معرکه زندگی او شده اید وشاید دختر .پسر برای شما خبر آنرا هم نیاورندکه از لطف شما چه غوغائی پساز رفت وامد اخر باشما درخانه ی خود داشته اند کمی انصاف داشته باشید همانطور که شمکا دوست ندارید خانه ای بادعوا وناراحتی داشته باشید فرزندشما هم چنین چیزی نمیخواهد چطور نام والدین برخودمیگذارید وخانه ی فرزندخودراپرازآشوب میکنید؟ یا نه داماد عروس چطور زبان به زشتی باز میکنید ودیگران را آزار میدهید وانتظار دارید همچنان مورد مهر ومحبت واقع شوید وهمچنان سلام شما جواب درست داشته باشد وبه جدائی نیانجامد ویا همه ازشما دوری نکنند یا حجتی به این نکشدکه هم همسر شماهم خانواده ی اوبطور کل شمارا اززندگی خود بیرون بیاندازند یانه همسرشمابناچار فقط باشمازندگی کندبخاطر وجو فرزندانی,اما هرگز دلش نخواهدشمارابعنوان همسر به کسی معرفی کند که درنزداین وآن هم خوارزبان شمانشودچون ام بدزبان همیشه بدزبان است وادم بداخلاق وبدخلق وتلخ زبان باهمه همین است!اگرمیخواهید مشکل خودرا بادیگران بدانیدبه رفتارها وجوابهای اخری که به شخصبی دادید که زشماجدا شد فکرکنید همه چیز روشن میشودکه چه گفتیدچه,کردیدکه کسی دیگرنمیخواست باشمارفت وآمدی داشته باشد فرق نمیکن داین شخص کیست هرکسی هرچقدر نزدیک وهرچقدر عزیز روزی به تنگ آمده قید همه ی آنانی رامیزندکه میداندرفت وامدباایشان جز ناراحتی درزندگیِ,او هیچ ثمردیگری نداردوبدانیداگرباخیلی هامشکل دارید,اول واخرشمائیدکه دچارمشکل هستیدوایراددرشماست وگرنه کسی که همیشه احترام شمارانگاهداشته ومهرخودراهم به شماداشته است بیجهت ازشمادوری نمیکند حتما جزاین دیده است که,ازشما بریده است اگر هم زیادی مهربان هخستید بهتراست ازاینهمه مهر کم کنید تا دیگران سواستفاده نکنندوبوسیله ی آن به شمانزدیک شده عذاب جان شما بشوند.بسیاری مواقع دختروپسروآشناونزدیکان خودراانقدرروحادر فشارمیگذاریم که خود ماتبدیل میشویم به,دردومشکل اووحتی شایدبتدریج ازچشم او افتادهاز دل,اونیز بیرون شویم.آیااین خواسته ی مابرای زندگی مشترک فرزندان ماست ؟از دست دادن ایشان؟!پس تلاش رابراین بگذاریم که مهرطرفین رابهم زیاد کنیم,نه,اینکه,باعث تنفرازخود وازخانواده ی اووحتی ,باعثِ,تنفر زوجین ازیکدیگرباشیم.بگذاریدهمواره,همدل وحامی,باشیم نه عذاب وناراحتی دیگران یالااقل بگذاریم دیگران باهم,همدل,ومهربان باقی بماننداگ خود با چنین برخوردهاورفتارهایئ بی شک قادر به یافتن محبتی ازسوی کسی نیستیم.واین مسئله تنهابه زندگی فرزندان مامربوط نمیشودکه خودنیز,همواره یاروهمدلی رادرزندگی خواهانیم ومیبایست بردیگران چنین باشیم که چنین افرادی رانیزدرکنار خودداشته باشیم چراکه زندگی هرشخصی وشخصیت ورفتار وعادات اومتعلق بخوداوست واودرجای همکاری ویاری وکمک به زوج جوان معمولاخودیکی ازمشکلات شروع زندگی ایشان میشوندچیزی که در سالهای اخیربسیارشاهد آن بوده ایم ورقم جدائی هاوطلاقها رابه,رقم بالاتری ازگذشته کشیده است وفشارهای اقتصادی جامعه نیزازدواجها وتوافق هاوتفاهم هارانیزتبدیل به اختلافهای عمیق میکند که زندگی جوانان درآن تباه,میشودوحتی ادامه زندگی رابرایشان را مشکل ت برجوان سخت تر میکندواینگونه فشارخانواده هانیزبه,زوجهای تازه,درزندگی امروزی, به گونه ای افزایش یافته,این است که زندگی زوجین,درشروعی تازه که نیازبه حمایت ودلگرمی والدین هردوطرف داردبیشتربامخالفتهااختلافها ومسائل مادی ومعنوی روبه,انقراض رفته وسرانجام زوج جوان که,آرزوی والدین ایشان خوشبختی آنان بوده,است بدون هیچ توجهی به علتهای اولیه که همینگونه,دخالتهاوفشارهاست,یامجبور به ترک خاتواده خودمیشوندیاترک یگدیگروبرهم زدن زندگی مشترکی که باامیدی شروع شده بودوشایدجدائی ایشان بادخالت ماغم,دائمی,ایشان هم برای ما باشدوهم,درزندگی همیشگی اووبدین شکل ماهمدرزندگی خودکه میبایست بسیاربه نقش خوددرزندگی توجه,داشته باشیم,هم زندگی کردن خودرافراموش کرده ایم هم زندگی دیگری راکه شایداز عزیزترین های زندگی ماست به غم وناراحتی کشیده ایم
____هنوز همیشه هرگز , از:« فریدون مشیری »
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه
____ شاعر:«فریدون مشیری »___

ادامه در آدرس زیر
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_09.html

   Weight Loss Program
Lose up to 20 lbs in one month with a new diet. Click here.
Click Here For More Information
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر